گاه نوشت



از سری مشکلات دختربودن میشه ب این اشاره کرد

که وقتی ی چیزیو احتیاج داری وباید بری بخریش

نمیشه با تیپ توخونه بری،و باید لباس بیرون بپوشی و

گاها کمی آرایش کنی( بماند ک بعضیام ارایشو میکنن)

ولی پسرا ن باهمون تیپای زاخار تو خونه راحت میرن بیرون

و خرید میکنن میان 

حالا این وسط اگه مثه من شخمی شانس باشین وبرید

خرید و پیاده درحال برگشت ب خونه باشین، باد مزخرفی 

بزنه و روسریتونو ببره باخودش و شما با دستان پر ناشی از

پلاستیک های خرید بدوید و روسریتونو بردارین -_- 



با ف صحبت میکردیم تلفنی،گفتم بالاخره از غارتنهایی اومدم بیرون!

بارون میباره وخاک توسرت که نیستی گف اینجام بارون میبارید و

یادت بودم،انقدی که تو بارون با تو خاطره دارم با عین ندارم 

حین حرف زدن بودیم که گفت خره الان یهو داره برف میاد جات خالی

ویهویی جفتمون اشاره کردیم به اولین برف پارسال و بیرون رفتن 

با میم و د  بااون ماشین باحال د و اینکه میم رو پرت کردیم تو برفا

و ازش آدم برفی درست کردیم وکلی خوش گذشت اون روز 

بعد از صحبت با ف ،زنگ زدم ب میم و بعداز ابراز دلتنگی بهش گفتم

اصفهان برف میاد و با ف صحبت میکردیمو یاد توافتادیم ! 

+دانشجوهارو که میدیدم دلم خواست دوباره دانشجو شم،اما ن 

حوصلش هست ن حسو حال درس خوندن   

+آزمون که تموم شه میخوام خیلی جدی شروع کنم به یادگیری پایتون

و مرور دوباره کالی لینوکس 


بالاخره رفتم بیرون ! میخاستم برم هم کارت آزمون فردامو

بگیرم همم ی اگهی واسه کاربود گفتم برم ببینم چجوریاس

توآگهیش چیزی توضیح نداده بود و وقتیم ازشون پرسیدم که

کاربازاریابی وجذب نیرو که نیس؟ گفتن ن ! 

بارون نم‌نم میبارید،بااتوبوس رفتم! وقتیم رسیدم وبعدازتوضیحات

یارو فمیدم ک بعللله کارجذب نیروئه دلم میخواست کلشو بکنم

 


ب نظرم اگر روند قطعی نت همچنان ادامه داشته باشه ووصل

نکنن،ملتمون قابلیت اینودارن که قیامت برپاکنن  

الکی که نیس،ی مشت نسخ دورهم جمع شدیم 

شورشی وغیرشورشی هم نداره ،مردم خون برپامیکنن

اقا اصن بیاید دوستانه نتو اوکی کنید،بعد از تاریخ۱۷ تا۲۰ آذر

دوباره قطع کنید چون ۱۸ آذر تولدمه و دوستام واسه تلافی تصمیم

دارن هرچی عکس نابود ازمن دارن استوری بذارنو تبریک بگن؛(

 


تقریباهرروز با پیامک،یا تماس بادوستام درارتباطم! 

سوالی که هر بار میپرسن:کجایی؟ وهربارمیگم:خونه !

دیروز عین سه بار تو تایمای‌مختلفی از روز زنگ زد و بازاین 

سوال رو پرسیدو هربار که گفتم خونه! عصبانی شد وداد زد

ینی چی هی خونه خونه؟؟ اینجا که بودی هرروز بیرون بودی

شادتر و سرزنده تر شدی اونجا چرا هی تو خونه ای؟؟ 

خندیدم! ی خنده ی تلخ! 

گفتم اره دچار افسردگی شدم همش تو اتاقمم وفقط واسه وعده های

غذایی میرم پیش خونواده ! حوصله بیرون رفتن ندارم چون تنهام 

چون هیچ دوستی ندارم ،چون آبجیمم ی شهردیگس و هیچکی نیست

باهام بره بیرون. 

گفت پاشو بیاپیشمون خودمون درستت میکنیم،وبازم خندیدم 

نمیدونم این وضع تا کی قراره ادامه داشته باشه ولی خسته شدم

خیلیم خسته شدم از بیکاری، از تنهایی،ازاینکه هرکدوم از دوستام هر

گوشه ی این کشورن ازاینکه ۴سال مغزمو پودم بااین رشته ی لنتی

وحالا کار نیست واسم اینجا، ازاینکه خونوادم نذاشتن برم شهردیگه

وحالا مامان که میبینه افسرده و پکرم،میگه با عموت صحبت کنم که

کلیدای خونشو بده وبری فلان شهر 

و این بار منم که دیگه حتی خستم ودلمم نمیخواد برم تکو تنها شهردیگه

کارکنم ومستقل شم

حتی دلم نمیخواد برم فتا و کاش پسرعمه کارامو اوکی نکنه 


بنده پس فردا کله صبح‌آزمون آ پ دارم،کمی درسای عمومیش

روخوندم،استرس دارم ! بعداینکه درسای تخصصیش‌رونگا 

میکردم اشکم درمیومد ،دیگه خلاصه افسردگیم گرفتم 

وبرای فرار از این وضع میخام برم دوتاشیرینی خوشمزه ساده بپزم

یکیش‌لوز نارگیل یکی دیگشم باسلق اناری ^_^ 

 


بعد ازاون کابوس وحشتناکی که دیشب دیدم وازخواب 

پریدم بدنم میلرزید،عمیقا دلم خواست پ میبود تا

بغلش میکردم واونم قول میداد هیچ اتفاقی نمیقته

تنها کسی که حس امنیت بهم میده درحال حاضر وهوامو

دارع اونه. 

خواب دیدم سین در بدر دنبال پیداکردن من بود،رفته بود

کردستان روگشته بود و دوتادختر رو هم بدبخت کرده بود

ودراخر اومداین سمت کشور وپیغام داد پیدات میکنم و

میگف اول دستاتوقطع میکنم تاهیچکسو جزمن بغل نکنی وچشاتم

کور میکنم تااخرین نفری که میبینی من باشم:| 

البته که ازاون مریض روانی هیچی بعیدنیست 

بعد پ منو برده بود تو سازمانشون تامواظبم باشن ،سین باهزارتا

کلک ب اونجام نفوذ کرد وچندنفری هم کمکش میکردن 

+کاش پ الان ماموریت نبود و براش خوابمو تعریف میکردمو تهش

هرهرمیخندید و ب سین فحش میداد و میگف نمیذاره اون هیچ 

غلطی بکنه


امروز پیام‌داد دهنت سرویسسسس فلانقد پول گوشی دادم 

وبهش گفتم ب منچه خودت جوگیر شدی گفتی گوشی بگیرم؟ 

منم گفتم فلان مدلا خوبن وقیمتشونم مناسبه ن اینکه بری شیائومی

مدل بالا بگیری 

بعد گف رز سفید و قرمز گرفته بودم واسش،بردمش جیگرکی،بعدم

رستوران و کلی دور زدیم حالش بهتر شد ولی بازم تو خودش بود

خاک برسر خرم ک نفمیده بودم ک منو دوس داره واقعا

بعدم ب من گف هی الوچه بندری ب حرفات گوش دادم همشو عمل

کردم 

گفتم افرین راضیم ازت میگه فقط ده میلیون امروز خرج کردم دیگه

تازه ب دختره الکی گفته قرض بالااوردم ماشینمو فروختم ،دختره ام 

خیلی اصرار کرده بیا ماشینمو ببر دستت باشه 

پیشنهاد مشاورخونواده ام قبول کرده دختره! 

​​​​​خب فلن واسه شروع تغییرآت پ بد نبود،فقط یکم خرجش بالارفت✋

 

​​​​


یکی‌از دوستای مجازیم،شهری ک‌دانشجو بودم مامایی روزانه قبول شده

بعد خاطرات روزانمو ک تو اون وبم مینوشتم میخوند ومشتاق بود اکیپمون

رو ببینه! خلاصه شماره یکی از بچه هارو دادم بهش وهماهنگ کردم اینوببرن

بیرون،ولی اذیتش نکنن و چرتو پرت نگن و آبرومو نبرن 

هیچی ن تنها کلی اینو اذیتش کردن وچرتوپرت میگفتن،بلکه پیله کرده بودن

زنگ بزن دنبال دوستای خوابگاتم بریم و اینم ک گفته ن زنگ نمیزنم گفتن

توام مثه ز (من) هستی ب اونم میگفتیم فلانیارو بیار نمیاورد

و خلاصه ب خاطراین حرفشون واقعا ناراحت شدم و زنگ زدم و اساسی 

شستمشون که هم آبروی منو بردید هم خاک برسرتون که انقد هَولید و 

ضعف دختردارین بعدم گفتید من الکی میگم و قرارنیس بیام اونجا

مگه من میخاستم واسه شماعوضیا پاشم بیام؟؟ من مدرکمومیخام که دیگه پاشم 

بیام هم عمرا بیام دیدن شما کثافتا که رفیقتونو میفروشید  

و فعلا قهرم وجوابشون رو نمیدم هی سعی داشتن ماستمالی کنن ولی

من قطع کردمو محل ندادم 

 


دیشب با پ حرف میزدم،یهو گف ابجی گ پیام داده،گفتم گ ؟؟ 

گف همون نامزدم که نامزدیمون بهم خورد،ینی بهم نخوردا مامانش

خیلی دخالت میکرد دیگه مامانمم بحثش شد با مامانش 

بعد ی بارم میخواستم برسونمش ،ماشین خودم (BMW نمیدونم 

دقیقا سری چنده ماشینش ولی خیلی خفنه) نبود گفتم با پراید 

برسونمش گفت میخوای بااین لگن منو برسونی؟ منم عصبانی شدم

وبراش اسنپ گرفتم! سر اون حرفش خیلی ناراحت شدم وبعدجریان

دعواهم کلا ندیدمش و یجورایی قید نامزدیو زدم،بااینکه ازهفت سال

پیش عاشقش شده بودمو هربار بش پیشنهاد میدادم قبول نمیکرد و میگف

باخونوادت بیا ،بعد الان ابجیش پیام داده که ۸روزه از اتاقش بیرون 

نیومده و افسردگی گرفته و چیزیم نمیخوره چند روزه،عکسشو فرستاد

دیدم خیلی ناجور شده پای چشاش‌گود افتاده لاغر شده ورنگشم مثه گچ!

گفت چیکارکنم ب نظرت؟؟ برم ببینمش؟؟ از ی طرف سر جریان پراید

ناراحتم،از ی طرفم اصن فکرشونمیکردم افسردگی بگیره اخه اصن محلم

نمیذاشت زیاد ، هکشم کردم چتاش با رفیقاشو خوندم دیدم واقعا حالش

خوب نیست ،بابام میگع برو ولی بهشون بگو بابام خونمو ماشینمو ازم

گرفته،ببین عکس العملش چیه ! ولی خب ازاون طرفم ی پسرخاله

مولتی میلیاردر داره چند بارخواستگاریش اومده بود این رد کرده !

ازمن نظرمو خواست ک بگم چیکارکنه؟ گفتم پس معلومه دختره

اهن پرست نیست،حالام که یکی خر شده عاشق تو شده و بخاطرت تو

فاز افسردگی رفته بچسب بهش ولی جدای از شوخی باز آخرت باشه

هکش میکنی،باید ب حریم شخصیش احترام بذاری ،الانم بهش پیام بده

باش حرف بزن و فردا کله صبح تهران باش وبروپیشش ! گل یادت نره

گل بخریا،طبیعی بخر،گف عه؟ گفتم نگو که میخاستی مصنوعی بخری؟

گف خب ازکجا این چیزا رو بدونمگفتم خااک برسر گاوت بااین عاشق

بودنت گل میخری ترجیحا رز قرمز ! میذاری داشبورد ماشینت

میری میاریش اول میبریش دکتر فشارشو بگیرن اگر نیاز ب سرم تقویتی

داشت سرم بزنن واسش، بعدش ببرش جیگرکی ،ببرش خوش بگذرونین

دیگه،رستوران خوب برید،تهشم برید خرید،گف چی بخرم؟ گوشیش خرابه

گوشی بخرم؟؟ گفتم اوکی بخر ! بعدش باش حرف بزن و بگو که ی روز

باید بریم مشاور خونواده ! و اینکه هم خودت اینو بفهم هم ب گ بفهمون

که نباید اجازه بدید خونواده ها دخالت بیجا کنن که کار ب بحث بکشه! 

باخونواده هاتون هم صحبت کنید ازاین ب بعد. 

گ رو دیدیش فردا کلمات محبت آمیزم استفاده کن گف سعیمومیکنم

ینی من سرمو‌کجا بکوبم از دست این از این ب بعد باید بش یاد بدم

چجور رفتار کنه و ماست نباشه  

و برای اولین بار شاید،ب درد پ خوردم و ازم تشکر کرد بابت راهکارام

هرچند اون خیلی کمکم کرده خیلی جاها مخصوصا سر جریان سین که 

اگر هکش نمیکرد هیچوقت دروغاشو و خیانت صمیمی ترین دوستمو 

نمیفهمیدم و معلوم نبود چ بلایی سرم میاوردن ! 


دیشب با پ حرف میزدم، بهش گفتم که چندشب پیش‌ پشت سرهم

خوابتو دیدم وخواب دیدم ی چیزیت شده، البته که ازاین شانسانداریم

چیزیت بشه گفت اتفاقا دستم شکسته ! گفتم کدوم جیگری

زده دستتوشکسته هزاران ماچ بهش حرصش دراومد

گفتم این نتو کی وصل میکنین پس ،من نسخمممم نسخخخخخ 

گفت فعلا نباید وصل کرد تااوضاع آروم شه 

وبعدش شروع کرد ب کلکل و خندم گرفته بود و از استرسم کم شد! 

وبازم برای چندمین بار ایمان آوردم ب حس شیشمم و اینکه هروقت

دوستام چیزیشون میشه ،من حسش میکنم وتوخواب میفمم ! 


امروز خواب‌موندم وکمی دیر بیدارشدم،بنابراین بااسنپ رفتم

به دانشگاه مذکور ، توراه بارون نم نم میزد وراننده آهنگ ابیو 

پلی کرد:برگریزونای پاییز،کی چشم به رات نشسته؟؟ 

دعامیکردم بارون شدید نشه چون کفشای سفیدمو پوشیده بودم و 

ب چوخ میرفت هرچند سرصبحی خبری از ابرو بارون نبود براهمین

اونارو پوشیدم رفتم صندلیموپیداکردم،و چون جلو بودم هرکی رد 

میشد دید میزدم، ۳۰٪ افراددماغاشون عملی بود و۳۰٪ تازع عمل کرده 

بودن ،باخودم گفتم جوووون چه معلمای ی^_^ 

یکی بود حامله فک کنم هفت هشت ماهه بود،اونم اومدواسه ازمون

اکثریا ارشدی بودن و متاهل ! دلم میخواست پاشم بهشون بگم شما 

دفترچه رو درست حسابی خوندین واقعا؟؟میدونین که اگرقبول شید

ی سال باید برید تهران واسه آموزش ،بعدحاضرید ی سال از شووراتون

دور شید؟ شمایی ک بارداری چی؟ 

درمورد آزمونمم فقط میتونم بگم من هیچ من نگاه :| 

رشته کامپیوتر رو چراانقد سخت میگیرن-_- 

بعدازمونم‌بارون‌همچنان میومد وریده شد ب کفشام اون سری

پوست دستام کنده شد تا باوایتکس تمیزکردم اینارو 

بعدشم که با اتوبوسی اومدم که رانندش خانوم بود؛) 

 


آقا این مسابقه اعجوبه ها اونشب ی بچهه رو آورده بودن که 

اعجوبه بودنش ب خاطر خیالپردازی زیادش بود:/ بعد مهران غفوریان

از ننه بچهه پرسید که چجوریاس این خیالپردازیشو اینا؟ گف وقتی 

بارداربودم ودوران نوزادیش، هرشب قصه میخوندم واسش ،به خاطر همونه

ولی خب من مشکوکم ب اینکه مامانه دوران بارداریش گل مصرف میکرده

وسرهمین بچش توهمی شده:/ حاجی بچهه خیلییی توهمی بود:/ ب نظر

من این خوب نیس چون اگر ادامه دار باشه وقتی بزرگتر شه ممکنه دچار

اختلال دوقطبی شه:/ 

 


پ میگه سین ایدز داره

وقتی ب این فکرمیکنم که ایدزگرفته جیگرم حال میادولی ازاونورم

دلم میگیره ک کلی دختروبدبخت کرده 

اون سری سین پیداش شده بود با ی خط جدیدبعد شماره جدید میم رودادم 

گفتم بیابرو عشقت منتظرته،هرچی باشه تو عشقشی و شوهرش هنوعشقش

نیس از پ پرسیدم ک شمارشو سیوداره؟ گف اره ،گفتم پیام دادبش؟ 

گف اره طبق معمول پ گف پیله نکن ک دیگه جزییاتو نمیگم

یجا سین چت میکرده با رفیقش و میگفته ک اره رفته بودن پیش ی پولی،

وسط کار ک ا ن د و م پاره میشه و نگران بود میگف باید ازمایش بدمبعد

پ ریپ کرده نوشته حقته میگه دهنشو سرویس کردیم باز

جیگرم حال اومده اساسی ، دیگه برم تهران پدر سین رو شخصادرنمیارم دیگه

هرچی نباشه ایدز داره و واسم خوب نیست ک با تیغ بدنشوزخمی کنم✋

دوباره از پ تشکرکردم که مسلما اگر نبود معلوم نیس چ بلایی سرم میومد

 


دوباره دارم بعضی قسمتای سریال گریم رو میبینم! الان اون قسمتیم که

مونرو خیلی شیکو رمانتیک طور ب رزالی پیشنهاد ازدواج داد،بعد ب خونوادش

خبر داد ووقتی اومدن خونشون و دیدن رزالی فوکس باو هستش عصبانی

شدن و وقتی جری تر شدن که فمیدن مونرو با ی گریم دوسته 

+مونرو جزو شخصیتای دوست داشتنی این سریاله

+و من شخصیت ترابل(تریسا) رو خیلی دوس دارم^_^

 


تحت تاثیر حرفای بچه ها که میگفتن نون تو اینه که گل بکاری توخونه و

بعد بفروشی،چون خالصه قیمت بالایی ازت میخرن وفلان،برگشتم به بابام 

گفتم بابا ی کارپردرآمد بگم پرورش گل تو خونه ! گفت چه گلی دخترم؟

گفتم گل دیگه،ماری جوانا واینا گف از کار تو فتا ب پرورش گل رسیدی

همین مونده بری ساقی گل بشی چشمم روشن

+ولی خب جدای از شوخی ی چندتا کارهست خیلی خوشم میاد ازشون

یکیش گلخونه داشتن پر از گلای رنگارنگ بعد سقفشم چترای رنگی رنگی باشه

یکیش کتابفروشی پر از کتابای رمان و این چیزا

یکیش لوازم التحریر

یکیم مغازه های لوازم اشپزخونه،همین ظرفو ظروفای رنگی رنگی^_^ 

این محیطا ب من حس خیلی خوبی میدن ^_^ 


من بهم سرم وصله ، مامانم سرم وصله بهش 

تازه بعدش امپول تقویتی داریم بدون بی حسی

موقعی ک میخواستن بم سرم بزنن رگم پیدا نمیشد و ی‌دور سوراخ شدم

خلاصه ی‌دور گریه کردم تا رگم پیدا شد 

از امپول بدم میاد،موقعی که کلاس پنجم بودم زنه تزریقاتیه امپولو اشتباهی

رو رگ پام زد و واقعا پام عین ی تیکه گوشت مرده شده بود 

بعدش انقد مامانم نذر و نیازکرد، حیوون خونگیمونم مرد ،بعدسه ماه با درد

و بدبختی پام اوکی شد ، بعد از اون هربار ازم خون گرفتن،یا امپول زدم 

درجا غش کردم 

​​​​​​


کز کرده بودم گوشه مبل و هربار که سرفه میکردم دلم تیرمیکشید و بیشتر مچاله

میشدم تو خودم گوشیم زنگ خورد ،ف خ بود گفت ایرانسلتو اوکی کن تا زنگ بزنم 

کارت دارم! بدن ِ تب دار و پر از دردمو کشوندم بردم تو حیاط،کنار راهرو! تنهاجایی که

ایرانسل بهتر آنتن میداد ! ف خ دوباره زنگ زد گفت میخوام باهات درد و دل کنم وغیرازتو 

هم به کسی دیگه نمیتونم بگم!

جریان واسه یکی دو هفته پیش بود که اومد وگفت :

میتونی پیامکای ی شماره رو واسم دربیاری؟ گوشیش ساده ست ،وگفتم نمیتونم! 

به پ هم که گفتم گف بیخیال دعوا راه میفته وبهتره دخالت نکنیم ! 

اون موقع پیگیر نشدم که ماجرا چیه،ینی کلا پیگیر نمیشم تاخودشون بگن 

شروع کرد تعریف کردن و گف ازت م میخوام ! اینجور وقتا که دوستام م

میخوان، از بند بند سلولای وجودم احساس مسئولیت میکنم در برابر حرفایی که قراره

بزنم ! به این نتیجه رسیدم که آه از حسادت ادما ! امان از وقتی که چشم حسود وبخیل

بیفته دنبال زندگیت! و زندگی متاهلی چقد سخته و نگه داشتنش و زن بودن چقدر سخت تر! 

هووف ! تا یه حدی تونستم قانعش کنم ! وامیدوارم دیگه اینجور مشکلاتی اصلا پیش نیاد واسشون 

+واقعا چرا بیشتر آدما اینجور حسود شدن و چشم ندارن خوشبختی بقیه رو ببینن؟؟

+چرا ی زن برا اینکه زندگی خودش خراب شده،زندگی بقیه رو هم میخوادخراب کنه؟!

+خدایا خودت هوای زندگیشونو داشته باش

 

 


پنج آذره و ۲۵ روز دیگه پاییز هم‌تموم میشه میره ! 

از پاییز امسال هیچی نفمیدم،ن بیرون رفتم که بخوام عکسی بگیرم

ن کسیوداشتم که باهاش مهتاب تو فانوس رو گوش بدم 

ن رو برگای پارکا پریدم ،ن صدای خش خششون به گوشم خورد 

هیچیِ هیچیِ هیچی! 

سیزده روز دیگه تولدمه وبعد ۴ سال ،گمونم امسال خونه باشم وباتوجه 

ب روندی که درپیش داریم ،بنظر کاملا تولد مزخرفی درپیشه؛) 

اصلا چرا باید روزی که دنیااومدیم رو خاص بدونیم؟؟ منکه بارها وبارها 

آرزو کردم کاش دنیا نمیومدم کاش چیزی پیش بیاد وبمیرم

پس چرا باید واسم مهم باشه ک چجور تولدی در پیشه؟؟ !! 

گمونم از امسال ب بعد دیگه مهم نباشه هیچ چیز 

 


میم ساعت شیش ونیم خبرداد که کجابیام؟ گفتم بیافلان جا 

اقا اماده شدم ورفتم ،داداشمم رفت نون بخره ! بعد من پیاده رفتم تا

محل قرار! دیدمش دست دادیم با ی دوستش بود! میم ریش گذاشته بود و

این قیافشو بیشتر نشون میداد بااینکه۱۹ سالشه ! پیاده میرفتیم وحرف میزدیم

که گوشیم زنگ خورد داداشم بود،گف این دوتاعنتر کین باهات ،میخواستم بیام 

​​​​​وفلان ،گفتم زر زر نکن مامان درجریانه گوشیو قطع کردم بدم میاد با

۱۶ سال سنش واسه من شاخ میشه 

با میم و دوستش رفتیم بازارچه ، مغازه هارو بالاپایین میکردیم و تهشم یجا

وایستادیم تا کفش بخرن،ازاین کفش امریکایی خرکارا باقیمت خیلی خوب!

تهشم منو رسوندن ! تقریبا ده دیقه ای هست رسیدم  ! 

بابامم خونس ! مامانم پرسید کجابودین وچیکارکردین؟ منم گفتم همه چیو! 

بعدم گفتم که داداش غلط کرد اومددنبالم  

تازه میم و دوستش مریض بودن و اینارو اعزام کرده بودن بیمارستان ارتش

مرکز استان،براهمین اینجا اومده بودن ! 

​​​​​

 


داشتم با ف پ صحبت میکردم یهوگوشیم زنگ خورد ی شماره ناشناس

خوب شد ایرانسلم انتن میداد ،طوطی بود (میم میم) از بچه های سبزوار

انگار سربازی افتاده استان ما، زنگ زد گف دوساعت دیگه میرسم بیا

ببینمت وفلان ! اقاداشتم میگفتم هروقت رسیدی زنگ بزن که مامانم 

شنید و گفت کی بود کی داره میاد ؟ منم گفتم پسرخاله کوچیکه ف

سربازی افتاده اینورا و بلدنیست میگه بیاد ببینمش و ببرمش خرید

داره بعد میخواد بره وفلان 

حالا مامانم پیله کرده ببرش مغازه بابات و ازاونجا بیاد خونه با بابات

منم دارم میپیچونمش✋ اگر بابام اینا ببیننش ضایع میشه که لهجه

اصفهانی نداره

و خب دلم خیلی زیاد تنگ شده واسه این بچه 

​​​​​​


پسرعمم گف مصاحبه قبول شدی و الان تومرحله تحقیقات

حفاظت وامنیتی وازاین چیزام 

بااون مصاحبه ای ک من دادم ینی گفتم گند زدم و براهمین پسرعمم نخواسته

ب روم بیاره 

هوممم پلیس شدن چه حسی داره؟  

بیشتر واسه اطرافیانم مخصوصا بچه های اکیپمون این قضیه ی جور جوک

میتونه باشه واسشون 

 


میخواستیم بریم خونه عمم که مودم دارن،بعد مهمون داشتن نرفتم دیگه

با ابجی کوچیکم رفتیم کش و سنگ بگیره برا درست کردن دستبند واسه

نمایشگاه تو مدرسشون ،حاجی ینی دوبرابر شده قیمت سنگا :| 

الانم از رو بیکاری‌چندتا دستبند بچگونه درست کردم


O o

اینجارو ببین انگار دوس دختر ی نفر بدجور دنبال پیداکردن اینستای من

وگرفتن آمارم از بقیه بوده! 

​​​​​​واقعا چرا نت من وصل نمیشه؟ حیف نیس این همه هیجان رودارم ازدست

میدم؟ 

و چیزی که خیلی دوس دارم درموردش بدونم اینه که اون ازکجا درمورد من

فهمیده؟؟! 

حس میکنم امروز باید برم خونه یکی از فامیلامون که مودم دارن


من فکرمیکنم باید شماره هامو عوض کنم

​​​​​​دیگه کم اوردم

من نمیدونم چرا بعضیا نمیفمن وهی پشت سرهم زنگو پیامخب اگرهمون

لحظه ببینم وحال کنم باهات وحوصله داشته باشم که ج میدم

اگرم بعدا ببینم این صدبار زنگ وپیام دادنت بیشتر رو نروم میره  

 


خب احساس افسردگی زیادی میکنم

کلی فکر توی سرم میچرخه و الان هم دوسه قطره اشک چکید 

احساسی شاید بیشتر از دفعات قبل وشاید هم کمتر! اما به هرحال این

چیزی از ماهیت قضیه کم نمیکنه 

به در ودیوارای خونه نگاه میکنم ،به این زندگی که خیلی وقته مرده وحالت

یکنواخت دل مردگی به خودش گرفته 

به حوصله ای که دیگه برای تغییر نیست

به بغضی که همین حالا داره خفم میکنه

به سردرد وحشتناکی که هرلحظه انگار قراره سرم منفجرشه

خب وقتی حالم خیلی بده خودمو خفه میکنم با فرندز دیدن ،دیدم قسمتای

زیادیشو دیدم ،خندیدم اما بازم حالم تغییر نکرد

به بعضی ادما فکرمیکنم، به ممد که اگر نت میداشتم قطعا توی تلگرام باهاش 

حرف میزدم و اراحتیام میگفتم و طبق معمول گوش میداد و بعدش بدون 

هیچ حس ترحمی برخلاف بقیه، باحرفاش منو ارومترمیکرد ! 

اون تنها ادمیه که فقط بااون درمورد همه چیزحرف میزنم 

به ف پ فکرمیکنم و اینکه تاچندوقت دیگه که متاهل شه بازهم دوست صمیمی

هم باقی خواهیم موند و درمورد خیلی چیزها صحبت خواهیم کرد یا ن؟ 

زمان ممکنه باعث تغییرمون بشه؟؟ یا گرفتار شدن به مسائل زندگی مثلا! 

تنها ترجیحم اینه که نامزدش عاقلتر شه و تا تقی ب توقی میخوره 

عین بچه کوچیکا نزنه زیرگریه،و سعی نکنه واسه حل مشکلات زندگیش به بقیه

پناه ببره ! 

به خودم فکر میکنم،خودِ رقت انگیزِ این روزام کلمه ی "خسته ام" توصیف

خیلی ناچیزیه در برابر حالی که دارم من خیلی اتفاقات ناگواری رو پشت سر

گذاشتم و زنده ام ولی خستم ولی احساس میکنم روحم مرده

گاهی وقت ها دلم میخواد ی نفر توزندگیم باشه که همدیگرو دوس داشته 

باشیم،اونقدر زیاد که بهش بگم تو عزیزی بیشتر از جون،توقشنگی مثل بارون

ولی حتی از فکر کردن به این رویای شیرین هم خسته میشم 

اوه مگر من چندسالمه؟ دختری تنها وافسرده در آستانه ی ۲۳ سالگی

لابد میخواید بگید هنوز سال های طلایی زندگیت درراهه و میتونی ازالان شروع

کنی به ساختنش و از جوونیت لذت ببر و ال وبل و کلی راهکارای رواشناسی

​​​​​​کوفتی؟!

که خب باید بگم خودم بهتر از هرمشاوری تموم راهکارهارو بلدم اما هیچکدوم

روی من جواب نمیده، ازبچگی تا به الان اتفاقات وحشتناک زیادی توی

زندگیم برام رقم خورد که الان که بهشون فکرمیکنم فقط میتونم خودموبغل

کنم و بگم من خیلی گناه داشتم وخیلی گناه دارم واین هاحقم نبود

نیمه پر لیوان رو ببینیم؟؟ من قوی ترشدم؟؟ ن من قوی نشدم درعوض تمام

این دردا ذره ذره روحم رو خورد و حالا فقط خسته م و جونی برای ادامه دادن

ندارم دیگه 

گاهی وقتا توکوچیکترین چیزا امید و انگیزه ای پیدا میکنم برا ادامه دادن 

به زندگیاما الانهیچی یک هیچیِ بزرگ و توخالی

نمیدونم دلم چی میخواد؟؟ احتمالا دوباره عین دفعات قبل بتونم ازجا پاشم

و کمی حالم رو عوض کنم وباز احتمالا افسردگی های دیگه ای هم درراهن

​​​​​​و این خاصیت زندگیه  

​​​​​​اما کاش این دل مردگی ها از خونمون برای همیشه بره 

بعضی وقت ها دلم میخواد از سیرتا پیاز تموم چیزهایی که از بچگی تاالان

اذیتم کرده،ناراحتم کرده و باعث عصبانیتم شده و عین خوره ی روح شدن

رو برای کسی تعریف کنم،یاحتی بنویسم

اما به اینم که فکرمیکنم بازم خسته میشم 

 


آخر هفته ها تقریبا بهشته واسه من و ی خواب درست حسابی دارم

چرا؟ چون خواهر وبرادرام مدرسه نیستن و ساعت۶ صبح باصدای 

آلارم و صحبت کردناشون ازخواب پانمیشم-_- 

منم مدرسه میرفتم انقد آروم و بی سروصدا حاضرمیشدم صبحا

که مامانم اصن نمیفهمید که من کی بیدار میشدمو میرفتم

بقیه روزای هفته ،هرروز صبح پتانسیل بالایی پیدا میکنم واسه

قاتل شدن ،بعد اینکه اینامدرسه میرن مامانم باتلویزیون میزنه کانالای

رادیویی که آهنگ پخش میکنن، و خلاصه که اعصاب نمیمونه واسم

 


عمیقا‌متنفرم و حالم بهم میخوره ازاینکه کسی بدون اجازه من ،بدون اینکه

چیزی بگه برداره‌استفاده کنه از لباسام،وسایلام،همه چییییییی

چندین بار جلو چشمش لباسامو که پوشیده بود تیکه‌تیکه کردم و بهشم

گفتم چقد بدم میاد ولی نمیفمهههههه 

 


به‌نظرم یک حقیقت درمورد آقایون وجود داره واونم این هستش که

باهرررر قیافه وتیپ وظاهر وموقعیتی که باشن ،معتقدن دست رو

هرر دختر همه چی تمومی بذارن نه نمیشنون و ازخداشونم هست و

افتخار میکنن همچین پسری دومادشون بشه 

+نمیدونم این اعتماد به نفس کاذبشون ازکجا میاد واقعا؟؟ 

یامثلا ی عده با اعتماد بنفس خیلی بالایی موقع شماره دادن بدون اینکه تو آینه

به خودشون نگاهی بندازن ،میفتن دنبال دخترای جذاب و بعداینکه طرف

گفت ن ، ی تیکه ای هم میندازن به طرفو میرن  


امروز از پل عابر پیاده رد میشدم و باتلفن حرف میزدم، چندباری 

 دلم هری میریخت و حس میکردم زیرپام خالی میشد 

 وقتی برگشتم خونه گفتن دیروز ی نفر روی همون پل خودکشی

 کرده و طناب بسته به گردنش و خودشو پرت کرده پایین 

دردناک بود . دردناکتر ازاون اینه که واقعا چقد زندگی میتونه

 سخت بگیره بهمون تا بالاخره کم بیاریم و مرگو انتخاب کنیم


بعضیا الان تو این اوضاع کرونا یجوری فازگرفتن  هی خبرای 

مربوط بهش از همه جا وهمه مسئولین رو روزی ۲۰ بار استوری میکنن

انگار تنها ادم رو کره زمین که از همه چی باخبره اونان و ماموریت

 دارن همه رو باخبر کنن وگرن میمیرن  

حالا اینستا ی چیزولی دم ب دیقه واتس اپ استوری گذاشتنو

کجای دلمون بذاریم اقای قاضی؟ 


دیشب تو اکسپلور اینستام ی پیج مزون لباس عروس اومد

بعد از ی لباسش انقد خوشم اومد که برااولین بار دلم خواست داشته باشمشlaugh

اثرات گرمی خوردن زیاد هم نیس چون بهشون حساسیت دارمو اصلا نمیخورم

معمولا نسبت ب لباس عروسا و عروس شدن کاملا بی تفاوت بودم اما دیشب خیلی

عجیب طور این لباسه منو جذب کرد

کاش مدل لباس عروس میبودمlaugh


کمتر از8 ماهه دیگه 24 ساله میشم! سنی که قبلا وقتی بچه بودم چقد عجیب غریب

بنظرمیرسید واسم و توی رویاهام تصورمیکردم حتما سرکار میرم،ازدواج کردم بچه هم دارم:/

ولی الان نه تنها عجیب نیست برام،بلکه نه علاقه ای به ازدواج دارم نه حتی ذره ای حسادت میکنم

 به دوستام که ازدواج کردن ویا بچه دارن،بلکه انقدر ذوق میکنم حدنداره

 گاهی مامانم بابعضی حرفاش تامغز استخونم رو میسوزونه و اعصابم خورد میشه از این همه سطحی نگری

 بودن وقدیمی بودن افکار مامانم و اینکه ازعمد میگه تامن عصبی بشم

 کاش به اون درجه میرسیدم تا نسبت ب همه ی حرفاش بی تفاوت بشم


دو روز پیش خواب الف رو دیدم ! نمیدونم شاید چون پارسال همین حدودا بود آشنا شدیم باهم و خب

 بعد یکسری اتفاقات،که اصلی ترینش خیلی ناگوار بود دیگه حسی بهش نداشتم! بااینکه اون هیچ تقصیری

نداشت اماخب عوارض اون اتفاق یا  ب اصلاح معجزه ای  که هیچ جایی اشاره ی مستقیم نزدم بهش

باعث شد دیگه ن حسی ب اون داشته باشم ن ب هیچ فرد دیگه!

گاهی فکرمیکنم اگراون همه اتفاق پیش نمیومد چی ؟! که خب باتوجه ب اینکه بعدها الف رو بیشتر شناختم

 همچین سختم نیس حدس زدنش!

 گاهی دلم میخواد دوباره حس دوس داشتن رو تجربه کنم،اما واقعا حوصله ای نمونده دیگه

 واینکه اونایی ک اولش خیلی خودشون رو باشخصیت وجنتلمن جلوه میدادن تهش چنان لاشی از آب دراومدن که

 قابل توصیف نیست!

 دیروز هم خواب پسرعموی مزخرفم رو دیدم،خدایی به این اصلا فکرنمیکردم و نمیکنم و بسیار ازش بدم میاد

 چون خیلی فضول وخاله زنک و بی جنبس-_-


ی پویش راه انداختم توی اون یکی وبلاگم که حکایت آخر شب و حرف قبل خواب میدم هرکی

 دوست داشت ویس بگیره و ویسشو بذارم وبم اگر دوس داشت بااسم و آدرس وبلاگش

و اگرم ن اسم مستعار یا بدون ادرس:))

برید سر بزنید ویسارو گوش کنید نظرتونو بگید

اگرم دوس داشتید شرکت کنید توی این پویش اعلام کنید تا باهاتون هماهنگ کنم:))

آدرس اون یکی وبم: http://memories-station.blogfa.com


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها